دوست دارم
دوست دارم خون رگهای تو باشــم
ذره‌ای از قامت زیبای تو باشم
دوست دارم حـــرف تــو بـــاشــم
صــدای قلــــب تــــو باشــم
تـو لیلـــی و مجنـــون تــو بــاشــم
تــــنـهـا یـــــار تـــــو باشـم
گر درخت باشی، برگ تـو بـاشــم
گر آسمان باشی، ابر تو باشم
تــو فاتــح و مغلـــوب تــو باشـــم
دژی در تسخیـــر تـــو باشم
دوســـت دارم از آن تـــو باشــــم
مونـس و غمخـوار تـو باشم
تو گلبرگ و شبنم روی تو باشـــم
تنــها ستـاره شبهای تو باشم
دوست دارم رنگ لبهای تو باشــم
سرمــه چشمـــــان تو باشم
دوست دارم ساحل طوفان تو باشم
تو صیاد و من صید تو باشم
دسـت نـوازشگـر موی تــو باشــم
بـــاشم، ولـی با تـــو باشم
بی تو هرگز نباشم

من که هستممن چه هستم
راهــــــی بــــــی‌راه، شبـــــی بـــی مــاه
عاشقــــی بی معشوق، شبحــــی مات و مبهـــوت
طلوعــــــــی زمغــرب، پرنده‌ای بــی بال
یـــــاوری بی ‌یــــار، یا چشمه‌ای بـــــــی آب
شایـــد تنهـــــا نقشی بــر در و دیـــــوار
تو بگــــو، من کـــــه هستم، من چـــــه هستم
سلحشوری بی‌حماسه، شاهینی بی‌آشیانه
رسولــــــی بــــی رساله، یا وجــودی بی‌نشانه
نمـــی‌دانم، نمی‌دانم، عارفی بی معبودم
یــــا درویشـــی بی کشکولـــم، نمــــــی‌دانم
کالبدی بی‌روحم، یا مرده‌ای بی گورم
سکوتی مرگبارم، یا ستاره‌ای سیاه و خاموشم
اما مــــن زتــو بیدار، خسته‌ام ای یـــار
نگـــــران زبـــــــودن، حتــــی در نـــــــبودن
همچــــو یـــوسف به چــــاه رفتــــــه
امیـــــــــدهـــای بــــر بـــــــــــــاد رفتـــــــه
همچـــــو اسیـــری بــــــی حصـــــار
کاروانــــــی با غــــم اندوه بــــی‌شمـــــــــار
بــــا همه اینهــــا، با همه پوچـــــی‌ها
تو را زجــــــان دارم، تو را زجـــــــان خواهم
با تمامی وجود، تو را دوست دارم

شیدا
گویی دیوانه گیسوی پریشان تو هستم
فریفته آن هلال ابروی پنهان تو هستم
شیدا و تشنه به لبــــهای تو هستـــــم
لبانت می و نخورده، پاک مســــتم
نمـــی‌دانم مست چشمان تو هستـــم
یا غـــــــرق نگاه‌های تــــــو هستم
نگاهم کن که مجنون نگاه‌های تو هستم
هستم، مستم، عجب دل به تو بستم

فتنه‌گر
باز دلــــم هــوای دیدار یـــــار کـرده
محشر و غوغا، آتشـــــی بر پا کرده
کجاست یار که بیند این دل چه‌ها کرده
فلـــــک را بر مـــــا سیـــاه کرده
هر چه کردم که این فانه‌گر را رامش کنم
ز مستـــــی و جنـون آرامش کنم
فکر عــاجز ماند و وجــــودم بســـوخت
غافل از آنــــکه دل از آن من نبود

ساقی
کجـــاست آن رویـای تازه آشنـــای ما
مبـــادا کـم کرده باشد ره ســـرای ما
شب اســـت و سرای ما میخـــانه گشته
دلم زچشـــم انتظـــاری ویـــرانه گشته
امشب من و تو مهمان این میخانه هستیم
مـــی‌ بیار ساقی که مــا همپیمانه هستیم
امــــشب من و دل، دیــــــوانه هستیم
شـــــاد و مسرور در تسخیر تو هستیم
لب بـــــه پیمانه سپـــردم، دل به ساقی
هم‌آغوش سراب ، مست خراب

قاصد
کاش می‌شد آن قاصد بی‌خبری‌ها ما باشیم
بــــی خبـــر از همه تلخی و جدایــــی‌ها مــــا باشیم
کاش می‌شد عاشق و معشوق زمان ما باشیم
غم از دل براندازیم و سرشار از عشق و محبت باشیم
کاش ‌می‌شد کوچکترین مرغ هوا ما باشیم
بر شاخــــه سروی میــــان ابرهـــا هم‌آشیـان باشیم
کــاش می‌شد لحظه‌ها من و تو شاد باشیم
یکـــــدل و همصــــدا، مــن و تو مــــا باشیـــــم
کاش می‌شد همسفر رویاهای تو من باشم
همـــــکیش و همــــخویش تو، تنهــــا من باشم

خواهان
تو که خواهان من مجنون نبـــودی
یاری بـــــی‌تاب مثال لیلی نبودی
تو که بی‌قرار دیدار من نــــبودی
عاشقی وفادار به معشوقــی نبــودی
گفتی که تنها یار وفادار منـــــی
فریــــاد رس تنهایی‌هـــــای منــی
لحظه‌های بی‌تابی‌ام را دیــــدی
گفتـــــی صدای دلــــم را شنیدی
امــــــا مرا نشنیدی، ندیــــدی
پس چرا این چنین مـــرا فریفتی

یاسمن
گر تـــــو باشی، جسم من از بــــوی تو مـــــی‌روید
شبنــــم عشــــق من هر لحظـــه تــو را می‌جوید
نیستــــــی، امـــا دلــــم با تو سخــــن می‌گویـــــــد
میان گلهـــا، یـــــــاسمن از خاطرات تو می‌گوید
سبکـــــال مهاجـــــــر با نغمه سحـــر انگیـــــــــزش
عاشــــق‌وار سراغــــت را از بهـــــار می‌جوید
طوفان با خشم، امواجش را بر پیکر صخره‌ها می کوبد
جــــای خـــــالی تو را دریا از صیاد می‌جوید
شبــــاهنگ در دل شب رد پــــای تو را می‌جــــوید
هر سپیده افق در پی روی تو لحظه‌ها می‌جوید
دل شیدای من به هر سو که پر کشد
زیبایی زلف توست که ز هر سو دل می‌رباید

جدایی
به یاد داری آن دیدار عصر پاییز را
که دیدیــــم غروب غم‌انگیز خورشید را
گله کردی از غــم دوست داشتن
گفتــی: چه سخته بودن، بدون یار داشتن
گفتی: دلم تنگه برای هر جدایـی
ترســـم شبــــی روی، دیگــر نیـــــایی
دلـــــم تنگه از این دوری‌هـــــا
شکــــــــــوه دارم از این جدایـــی‌هــا
گفتم: جدا بودن در حد من نیست
ندانستـــــی که ایـن راه، راه مـن نیست
بیا لمس کن صدای خواستنت را
مــــیندیش بیش از این فــــکر رفتنم را

دیوار
اگر شب سیاه و خالی از ستاره باشه
دریا غرق طوفان و صــدا زوزه باد باشه
گرما طاقت فرسا و سرما جانسوز باشه
جاده کوهســــار و دشت بـــی‌راه باشه
تنم زخمین و در حصار دژخیم باشه
عمر سایه‌ای زودگذر، فقط لحظـه باشه
اینــــها نمــــــی‌تونه دیــــوار باشه
دیــــــوار بــــــرای دیــــــــدار باشه

نغمه‌ای غم‌انگیز
با تو من جلوه‌ای پرشکوهم
وجد و سرورم، سرودم
بی تو من حرفم، هلاکم
نغمه‌ای غم‌انگیز در خزانم
با تو من زخمم، زخمی کهنه و زشت
وجودی آکنده از درد و فغانم
با تو من، فاتح بلندی‌های عشقم
برفرازم، در اوج پروازم
بی‌تو من، هیچم پوچم
پس بمان تا نماند پوچی در وجودم

مهتاب
تو ای زیباتر از مهتاب
مثال زورقی گمگشته بر پنة آب
به دنبال کدامین افسانه‌ای تو
در دل امواج پرتلاطم، کجا راهی و
پس چرا ناآرام و آشفته‌ای تو
مبادا در این طوفان به دنبال سرابی
ما که به جستجوی فانوس وفایی
همان فانوس رویای و پاک
همان فانوسی که رهگشای ساحل عشق بود
همدم ماه و مونس پَریِ دریا بود

عشوه و ناز
خوشا قصة عشق از لب دلبر شنیدن
به چشمانش خیره و از لبانش بوسه چیدن
خوشا لحظه پایان تلخ جدایی
خوشتر آن لحظه اولین آشنایی
خوشا عالمی که هوایش مملو از عش تو باشد
ستاره‌هایش چشمان تو، ماهش رخ زیبای تو باشد
خوشا آن عاشق که خسته در پی یار باشد
خوشتر یاری که در فکر عشوه و ناز باشد
خوشا لحظه‌ای که به سرچشمة عشق رسیدن
عمری در کویر و ناگه به دریا رسیدن
خوشا آن دلی که آشنایش تو باشی
خوشتر آن عاشقی که معشوقش تو باشی

حریم
در زمستانی سرد و تاریک از میان دل‌های یخ‌بسته
شیری ناخواسته وارد حریم تو خواهد شد
همچو شهابی افسار گسیخته وارد بیشه
و تو مات در اندیشه، که بیشه را به آتش کشیده؟
برحذر باش که افسون چشمان خمارش نشوی
غرق در تلألو شعله‌های دلپذیر عشقش نشوی
این بیشه به آتش کشیده در حصار تو خواهد بود
برحذر باش که خود، طعمة این آتش‌افروز نشوی

بی‌تو
بی تو آفتاب رنگی نداره، مهتاب در دل شب نوری نداره
بی تو شکوفایی زیبایی نداره، گل‌های بهاری بویی نداره
بی‌تو کویر سراب نداره، دریا طوفان نداره، موج ساخل نداره
بی‌تو مغرب غروب نداره، بی‌تو مشرق طلوع نداره
بی‌تو زندگی شور و حالی نداره، خوبا کابوس رویایی نداره
بی‌تو قلب نبضی نداره، عاشق بودن معشوق بودن مفهومی نداره
بی‌تو امروز فردا نداره، گذشت لحظه‌ها فرقی نداره
بی‌تو پاییز و زمستون بهار و تابستون فرقی نداره
اینجا و اونجا بودن و نبودن اثری نداره

بی تو یار، یاور نداره، مجنون، لیلی نداره
بی تو زندگی روح نداره، ناامیدی تمومی نداره
بی‌تو صدا آهنگ نداره، بلبل شیدا آواز نداره
بی‌تو شعر و سرود، حرف‌های خوب معنی نداره
بی‌تو بادیة عشق خالی، بهشت و جهنم فرقی نداره
بی‌تو بدون عشق، روزها خجستگی نداره

ستاره
دلم می‌خواد امشب را مهمان مهتاب باشم
شب را بشکنم، در خلوت دل بیدار باشم
دلم می‌خواد با حبابی روی آب زورق بسازم
دل به دریا بزنم شاید به خلوت تو راه یابم
دلم می‌خواد به گذشته‌های دور برگردم به زمان بچگی
شاید من هم همبازیم را پیدا نمایم
دلم می‌خواد هرچه ستاره تو آسمون هست من بچینم
برگیسویت بریزم و ستاره بارونت ببینم
دلم می‌خواد زمستون را جا بزارم با بهار همراه باشم
چون بلبل عاشق، مست از شکفتن گل‌ها باشم
دلم می‌خواد کویر را ترک کنم تا به دریا برسم
شاید من هم دریا باشم، طوفان باشم
دلم می‌خواد بگذرم از دیوارهای قهر و کینه
نمی‌دونم شاید من هم عاشق باشم
دلم می‌خواد از سیاهی و تاریکی‌ها جدا باشم
سپیده دمی را هماغوش آفتاب باشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *